دوست پنج دقیقه ای من


دخترک تنها

نه من تازه از اونجا اومدم اما اون جا کار دارم.

با هم همراه یک سفر 5 دقیقه ای شدیم از رو به رو ی مخابرات رد شدیم که اون پسره به من گفت:

ساختمون محکمیه؟

من متوجه نشدم چی گفت حرفش رو دوباره تکرار کرد باز من متوجه نشدم الکی گفتم:اره

اخه حواسم بهش نبود که ببینم چی میگه.دستم به ویلچر بود .نگاهم به جلو و گوشم به پشت سری

که یه ادم بزرگ به بقل دستیش می گفت:بنده ی خدا این حتما داداشش عمه ی منم.........

برای همین حواسم اصلا به اون نبود.فقط داشتم می رسندمش به مترو که دوباره صحبت کردگفت:کیفت

پاره می شه منم چون باز متوجه نشده بودم الکی  گفتم:اره

رفیقم فهمید که متوجه حرفاش نمی شم گفت:گوشتو بیار جلو منم اوردم حرفشو باز تکرار کرد من این

دفعه که متوجه شده بودم گفتم:فدای سرت اما جواب داد هرگز سلامت موجودی رو نگیر حتی اگر جون

نداشته باشه!!!!

اه ای خدای من این چی میگه بهش گفتم:خسته میشی اونم با لبخند زیبایی که داشت به من گفت:

ببببب به چیزای سنگین عادتتتتتتتت دارم.

کیفمو دادم دستش که یک دفعه باز با من شروع کرد حرف زدن گفت :زززززز زندگی چطوره بببب برات؟

منم نمیدونسم چی بگم اگه می خواستم بگم سخت در مقابل زندگی اون زندگی من بهشت بود

و به من می گفت :ناشکری نکن.

من بچه ام چون درست مثل ادم نمی تونم صحبت کنم گفتم:خوب سلام میرسونه

خندید و باز بینمون سکوت افتاده بود که یک دفعه نمی دونم چرا این سوال رو ازش پرسیدم:خدا رو دوست

داری؟

رفیقم حوصلهی جواب به سوالم و داشت و گفت:نه ام ما هر وقت بببببب باهاش بد تر صحبت میکنم بیش

بیش بیش بیشتر میاد طرفم.

این جملش منو خیلی تو فکر برد داشتم با خودم می گفتم این پسر عقب مونده ی ذهنی نیست اما عقب

مونده ی جسمیه اما من بر عکس!!!!

تو حین فکر کردن بودم که ناگهان سوال خودمو از خودم پرسیدگفت:تو چی؟

کی من؟من خدا رو دوست دارم اما کاش بهش می گفتم خدا دوستیه برای من که دیر به دیر بهش سر

میزنم.

به مترو رسیدیم مترو شلوغ بود مترو ی اول رفت و مترو ی دوم هم همینطور متروی سوم که شد رفتیم

جلوی در وقتی داشت مسابقه ی حل بازی تموم می شد یکی تو اون جمع ادم بزرگا گفت:مترو مال پا

داراست.!!!!

دنبالش گشتم پیداش نکردم پیداش که کردم سوار متروش کردم باز به من میخندید می خواستم برم که

به من گفت:دست تو جیجیجیجی جیبم کن.

گفتم :چرا؟؟؟

گفت:یییییی یادگاری ببببببب برای تو

دست کردم یه بلیط کهنه ی مترو را در اوردم

این بببببب برای تو تتتتت تا حالا استفاده نکردم

من اول قبول نکردم بعد که اصرار کرد ورش داشتم

اینم از دوست 5 دقیقه ای من...............................................................

 


نظرات شما عزیزان:

حسین محکوم
ساعت14:36---12 دی 1389
salam jigili webet jalebe ye sari ham be man bezan khoshhal misham felan
پاسخ:chashm


مهدي
ساعت10:41---9 دی 1389
سلاااام ترلان جان خوبي خوشي سلامتي چيكار ميكني؟پاسخ:mer30 mehdi jan

منصور
ساعت14:43---8 دی 1389
سلام خوبی؟ اگه دوس داشتی جواب نظر منم بده باشه !!!!!!

وبلاگت باحالهپاسخ:salam mansor jan mazerat mikham vaghean bebakhshid


منصور
ساعت14:42---8 دی 1389
سلام خوبی؟ اگه دوس داشتی جواب نظر منم بده باشه !!!!!!
وبلاگت باحاله


حامد
ساعت14:18---7 دی 1389
سلام ترلان جان این ماجرا واسه خودت اتفاق افتاده یا از جایی نوشتیش؟بهر حال خیلی قسنگ بود راستی بیا آخرین پستمو بخون میخوام تو این زمینه بهم کمک کنی

یادت نره هاااا
پاسخ:chashm hatman


حسین
ساعت0:11---7 دی 1389
به به چه ماجرایی داشتی!

برای من جالب بود.

ممنون که خبرم کردی.

پاس iaz to ham mamnon ke omad


سکوت
ساعت23:25---6 دی 1389
ای دنیا من به خدای خویش ایمان دارم پس هر کاری که می خواهی با من بکن به هر جا که دوست داری مرا ببر من از این سواری لذت می برم...

آسمون چشمانتون بارونی...

سکوت
پاسخ:mer30


مینا
ساعت18:36---6 دی 1389
سلام دوست خوب ممنون که به وبلاگم سر زدی پاسخ:hatman mina jan

منصور
ساعت17:03---6 دی 1389
سلام خوبی؟ من خیلی تصادفی وقتی داشتم وبلاگ باز می کردم چشمم خورد به گوشه سایت و اسم وبلاگتو دیدم و اومدم تویه وبلاگت - الانم که این نوشتتو خوندم فهمیدم که دختر خوب و شیطونی هستی و من کلا از آدمای شیطون خوشم میاد سعی میکنم هروز به وبلاگت سر بزنم -یادت نره هروز بنویسیاااااااااا -\\\"هرچیزی ارزش نوشتنو داره حتی یه سلام \\\" منتظرم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 6 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 14:46 توسط ترلان| |


Power By: LoxBlog.Com